سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بلاگ تا کربلا -->

گفت: رفیقم‍! گفتم: خوشم نمی‌یاد اینطوری می‌گی!‌ گفت: خب رفیقمی دیگه،‌ شریک غم و شادیم، هم‌پایه در حل مشکلاتم!‌ یه روح در دو جسم، غیر این فکر می‌کنی؟ گفتم: نه تو هم برای من رفیقی، عزیزی!گل

بعد نگاهی به لب‌تابش کردم: برای این‌هم اسم گذاشتی؟ گفت: بی‌تا؟ بی‌تا رو می‌گی؟

و  یاد دختر آخر مادر یکی از دوستانم افتادم، لباس‌شویی!‌ که دوستم هر از گاهی تعریف می‌کند و می‌گوید: مامان بعضی وقتا که کار می‌گه و ما انجام نمی‌دیم می‌گه، دختر آخرم از همه‌ی شما بهتره، هیچوقت دیدین غر بزنه؟ همیشه آرومه و لباس‌ها رو تمیز می‌شوره!

و قل دوستم! کسی که مدت‌هاست با اوست و چون سال‌ها در کنار هم هستند و دوری هم را تاب نمی‌آورند، همه آن‌ها را به نام دوقلوهای از هم جدا می‌شناسند!

و یاد رخش پدرم، پیکانش! که می‌گفت: خیلی سریع می‌ره، مثل اسب می‌مونه، به سرعت رخش!

و یاد اسم‌های مختلفی که هر کس به دوستان و آشنایان و حتی وسایل خانه‌شان، بر اساس نزدیکی و قرابتشان می‌دهد و اینکه هر کس،‌ هر توقعی که دارد را در قالب یک اسم درآورده و به بقیه نسبت می‌دهد و خدا چه اسمی برای ما گذاشته است؟ خلیفه!

ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ:آنگاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار مى‏کنید (یونس/14)

 

 


  • کلمات کلیدی : قرآن
  • نوشته شده توسط :فرزند زمان در 90/3/24 - 11:4 ع : : : نظر